خاطره ای در مورد احمد عبدی زاده از آقای سید علی هاشمی

سلام خدمت همه سروران ایل رستم و اعضای گروه هم اندیشان.در سالهای 54 و 55 به عنوان سپاهی دانش در خدمت مرحوم ملا علی خان جمشیدی و مردم فهیم روستای فخر مکان مشغول تدریس بودم،مرحوم جمشیدی مردی سرشناس و مردم دار بودکه طبق گفته های خودش سالانه جهت دیدار شادروان عبدی زاده راهی اهواز میشد،در آبان 54 با ماشین مزدا 1600 به رانندگی زارعی نامی به طرف اهواز حرکت کردند،پس از رسیدن به منزل مرحوم عبدی زاده راننده به بهانه خریدن سیگار و ... با ماشین از خانه خارج میشود و دیگر برنمیگردد.آقای عبدی زاده مشخصات مشین و راننده را به تمام پلیس راهها و نیروز انتظامی و سایر اداراتی که در رابطه با کشف سرقت در ارتباط بودند به سراسر ایران اعلام میکند.با توجه به اینکه در آن زمان استفاده از وسایل ارتباط جمعی بسیار ضعیف بود اما در کمتر از شش ماه ماشین در مسیر زاهدان به سیرجان و به وسیله مامورین انتظامی توقیف و راننده دستگیر و ماشین پس از طی مراحل قانونی به صاحبش برگردانیده شد.که انجام این کار خود بیانگیر نفوذ و شناخت ایشان در سطح ملی بود و نشان از مردم دار و کمک و همراهی به همنوع خود تا حصول نتیجه.خصصوصیات ایشان از ند منظر مورد توجه و پسند همگان بود.ایشان فردی خاضع و فروتن و اهل علم و دانش و مردم دار و از چهره های سرشناس و وارسته و دور از هرگونه ریا و تکبر و وفادار به ایل و تبارش بود.ایشان از نحبگان زمان حیات خود بود،قبولی در دانشگاه تهران در سال 1323 در رشته حقوق که کنکور آن به صورت سراسری برگزار می شد کار هر کسی نبود.وی یکی از قضات سرشناس خوزستان و منطقه جنوب و ذی نفوذ در تمام سطوح اداری و قابل احترام بزرگان مملکتی و محلی بود.یادم هست در نوروز 1355 وقتی به منطقه تشریف آوردند،همه بزرگان ایل و فامیل ایشان در منزل یکی از بستگانش (مرحوم ملا محمد برادر بزرگ وی) در کوپن به دیدار ایشان می آمدند.روحشان شاد و گرامی باد و راهشان مستدام.

کوچک شما سید علی هاشمی

پاسخ نویسنده وبلاگ به جناب آقای هاشمی: ممنون از شما به خاطر فرستادن این خاطره.مرحوم عبدی زاده سالانه به محل تولد خودش کوپن می آمد و در خانه برادر بزرگش چندین روز در باغ متعلق به برادر زاده ایشان برای وی چادر هایی بر پا میکردند و به نوعی شبیه به یک جشن نوروزی بود و افراد مختلف برای دیدار وی چه برای احوال پرسی و دیدار و چه برای حل مشکلاتشان به وی رجوع میکردند.و حتی در مواردی که خشک سالی بود ایشان  و برادرش دکتر سلیمانی چند تن گندم میخریدند و به منطقه میفرستادن و از برادر زاده اش مرحوم میرزا رسول سلیمانی میخواستند که هر کسی که نیاز دارد به وی گندم بدهد هم برای کشت سال آینده هم برای مصرف خانگی که بعدا هر کس توانایی داشت آن را برگرداند در غیر این صورت از آنها هیچ پول یا گندمی تحویل نگیرد.///از اینکه این خاطره را برای ما فرستادید تشکر میکنم.

نظرات 2 + ارسال نظر

کمال تشکر را از دایی عزیزم دارم بابت لطفی که در جواب متن بنده نمودین ... وبلاگ حضرتعالی مورد توجه عموم قرار گرفته است امید که موفق باشید ویک خواهش انکه لطف کنید به کمک دایی کوروش عزیز در تدوین کتابی بزرگ همت بگذارید وخواهشی که دارم نام ویاد پدرم که تا زمانی که توانایی داشت به داییهای عزیز سر میزدند فراموش نشود و جزو شجره کربلایی عبدی عزیز نوشته شود ...ممنون

ابتدا سلامی عرض میکنم محضر همه داییهای عزیزم
گرچه ما سن وسالمان قد نمیدهد که شناختی از همه داییهای عزیز وطایفه بزرگ دشتی داشته باشیم لیک به همان مقدار که پدر مرحومم از داییهای عزیز تعریف نمودند شناخت داریم گرچه کمابیش رفت وامدی داریم وهنوز همان حس دوست داشتنی را که پدر بزرگ پدرم مرحومم کل عبدی به پدرم که تنها فرزند مرحومه مولا خانم مادربزرگ مرحومم داشت هنوز داریم جای بسی خرسندی است که ما نیز همخونی داریم واین رگ غیرتمان را برامده میکند که برخود ببالیم که داییهای عزیزمان جزنامداران این خاک هستند ...گلایه ای کوچکی هم داریم مبنی براینکه گرچه پدرم مورد لطف داییهای عزیز بود ولی در این وقت از تاریخ که بزرگان این طایفه که الحق والانصاف دست مهربانشان دستگیر همه ایل وطوایف بودند چرا در نبودشان فرزندانشان نباید به مانند پدران دستگیرمردم وخاص فامیل باشند گرچه مهر ومحبت کم شده است ولی ما به عنوان فرزندان این بزرگان باید ادامه دهنده راه این بزرگان سفر کرده باشیم
گلایه این حقیر من باب تمثیل نبود وخواست وخواهشی بود که امید است مورد قبول باشد نه مغضوب .
لیک اندیشه بزرگان به یقین در گوشه ای از نهاد ما فرزندان هست وباید شکوفا گردد به امید .
جا دارد خاطره ای از مرحوم پدرم نقل کنم که شاید کمی ناراحت کننده باشد ولی اموزنده است وبه صحبت این حقیر مرتبط.
پدر بزرگ پدرم مرحوم کربلایی عبدی در سنین کهولت به مقتضای دوست داشتن هر ماه با پای پیاده به روستای مراسخون برای دیدن پدرم میامد ولی در یکی از این سفرها در راه زیر درختی وفات یافته بودند وبا خود چند دانه انار برای پدرم اورده بود که وقتی جنازه ان مرحوم پیدا شد کنارش بود ....
ببینید حس انسان دوستی پیرمردی که تا وقت مرگ به فکر تک فرزند دختریش بود وبه یقین ستودنی است .
امید است گوشه ای از این حس نوع دوستی در ما شعلور شود تا بیشتر حس اشنایی وکمال انسانی باشد وبس

سلام بر دایی عزیزم جناب آقای انصاری.بله درست میفرمایید و مرحوم عبدی زاده و مرحوم دکتر سلیمانی تا توانستند خدمت کردند به خصوص به خانواده و فامیل خود که با فراهم کردن شرایط تحصیل برای آنان قصد داشتند که این حس نوع دوستی خود را به آنها منتقل کنند و کاری کنند که آنها هم پیشرفت کنند و به جایی برسندکه بتوانند دست مابقی فامیل به خصوص فرزندان آنهایی را که امکان تحصیل همزمان همه آنها وجود نداشت را بگیرند .خلاصه عموهای عزیزمان در آن زمان سنگ تمام گذاشتند و ما همیشه مدیون آنها هستیم.راجع به نسل بعد از آنها نیز یکی از عموهایمان توانست بسیار خوب عمل کند و برادر و برادر زاده های خود را همانند آنها کمک نمود و هنوز هم تا حد توان در همه زمینه به پیشرفت آنها کمک میکند.ولی تغییر سبک زندگی که حتی فرهنگ مردم در روستا ها هم به سمتی رفته است که مانند مردم شهر شده اند و دیگر شرایط مانند گذشته نیست که بتوان همان گونه عمل کرد چرا که هر مردی برای این همه از خود گذشتگی نیاز به این دارد که یک همسر همراه و خوبی داشته باشد که بتواند نداری و بی پولی و مزاحمتهای دیگران را با وی تحمل کند ولی همانطور که گفتم حتی زنان و دختران لر هم دیگر مانند قبل نیستند و حتی کسانی در روستا زندگی میکنند اول دنبال رفاه خود و خانواده خود هستند و آن روحیه سابق دیگر وجود ندارد و شرایط سخت اقتصادی الان هم مزید بر این شده است که دیگر نتوان از کسی انتظار داشت.شاید به این خاطر فرزندان آنها کمتر این روحیه را داشتند که اولا از زمان کودکی به شهر مهاجرت کردند و در همانجا نیز ازدواج نمودند و ارتباطشان با منطقه به نوعی قطع شد و فرزندان این عزیزان نیز در شهر بزرگ شدند و تحت تعلیم فرهنگ تهران و اهواز بزرگ شدند و از لر بودن و روستا زاده بودن فقط اسمش را شنیده اند برای همین کمتر به اینجا سر میزنند تا جایی که خود بنده الان حدود 32 سالم هست ولی تا به حال خانه سه تا از عموهایم در تهران و اهواز نرفته ام با اینکه این چند سال اخیر خیلی گذرم به تهران می افتاد و اختلافات ملکی و زیاده طلبی ها به همراه موارد بیان شده در فوق نه تنها روحیه سابق را از ما گرفت بلکه باعث قطع ارتباط بین ما شده است.
انشاله خداوند توفیق دهد که ما هم بتوانیم در آینده حداقل در مسیر عموهای عزیزمان آقای عبدی زاده و دکتر سلیمانی قدم برداریم.
راجع به مرحوم کربلایی عبدی جد عزیزمان بله ایشان در راه مراسخون در حالی که میخواست به نوه خودش مرحوم دایی نعمت اله سر بزند در حالی که عبایی داشت و آن را بر روی سر خود کشیده بود از دنیا رفت و علاقه شدیدی به نوه خودش داشت و تا آنجایی شنیدم چهره ایشان بسیار شبیه مرحوم پدرتان بوده است.ما هم علاقه زیادی به مرحوم دایی نعمت اله و فرزندانش داشتیم و داریم چون از بچگی ایشان هر چند مدت یک بار به ما سر میزدند و بسیار خوشحال میشدیم از زیارتشان. انشاله شما و خانواده محترم هر جا هستید سلامت باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد