بخش اول گفتگوی خواندنی با اولین دانشگاهی کهگیلویه و بویراحمد / پول نداشتم امتحان کنکور بدهم !


در این خاطره از دکتر صالحی یادی از احمد عبدیزاده کرده اند ولی به اشتباه وی را از لرهای ممسنی که اصالتا بویر احمدی معرفی کرده اند ولی جهت اطلاع آقای احمد عبدیزاده از لرهای ممسنی و اصالتا از طایفه دشتی ساکن شهرستان رستم(شهر کوپن) بودند.  

بخش اول گفتگوی خواندنی با اولین دانشگاهی کهگیلویه و بویراحمد / پول نداشتم امتحان کنکور بدهم !

همکلاسی داشتم از یاسوج به اسم " امرالله جهان بین " ، مطالب روزنامه دیواری را من آماده می کردم و او چون از من خوش خط تر بود بر روی مقوا روزنامه دیواری می نوشت . خط من هم بد نیست ولی " جهان بین " از من خوش خط تر بود او می نوشت
 خبردنا :  اولین دانشگاهی " کهگیلویه و بویراحمدی " برای اولین بار خاطراتش را بیان کرد .

به گزارش " خبردنا " دکتر "عطا صالحی پور تلچگاه" اولین " کهگیلویه و بویراحمدی " که به دانشگاه راه یافته بود در گفتگوی دوساعته اختصاصی با این پایگاه اطلاع رسانی از سالهای دور استان و تحصیل و کار و ...... خاطرات خواندنی و بسیار جذابی را بازگو کرد .

دکتر " صالحی پور تلچگاه " متخصص جراحی عمومی است که با عشقی بی نظیر و ماندگار از زادگاهش و لهجه لری یاد می کرد که در این مصاحبه جذاب خواهید خواند .

صمیمانه از محبت وافر دکتر "صالحی پور " به "خبردنا " و مدیریت آن تشکر کرده و از سید "ابوالحسن حسینی نیک " عضو شورای سردبیری " خبردنا " که زحمات بسیاری را برای این گفتگو کشیدند و همواره صادقانه در خدمت اطلاع رسانی هستند خالصانه متشکریم .

اولین بخش گفتگوی اختصاصی "خبردنا " با اولین دانشگاهی "کهگیلویه و بویراحمد " را با هم می خوانیم .

بخش های بعدی این گفتگو خواندنی را روز های آینده در همین پایگاه اطلاع رسانی منتشر خواهد شد. 

*******************************

***جناب دکتر با تشکر از وقتی که به " خبردنا " اختصاص دادید . خیلی خوشحال هستیم که امروز در خدمت شما هستیم بعنوان اولین دانشگاهی "کهگیلویه و بویراحمد " . اگر موافق باشید برای آشنایی خوانندگان با حضرتعالی از بیوگرافی شما و چگونگی تحصیلات شما شروع کنیم .

بسم الله الرحمن الرحیم . من هم خدمت شما و عزیزانی که این مصاحبه را می خوانند سلام عرض می کنم . خیلی خوشحال هستم که امروز جوانانی از استان و " کهگیلویه و بویراحمد " را می بینم و اینکه برای انجام این مصاحبه وقت گذاشتید و متقبل زحمت شدید .

دکتر " عطا صالحی پور تلچگاه " هستم متولد 1313 روستای " تلچگاه " و بزرگ شده " باشت " ، پدرم در سال 1321 فوت کرد ، یک خواهر بزرگتر از خودم داشتم که به رحمت خدا رفته و یک خواهر کوچکتر دارم ، کلا خانواده ما پنج نفر بود . در دوران کودکی در باشت "مکتب خانه " می رفتیم که به ما " قرآن " درس می دادند . یکی از عمو زاده های من که در دانشسرای " بهبهان " درس می خواند کتاب اول دبستان همراهش به باشت آورده بود و همراه قرآن به من درس می داد .

سال 1325 با همت مرحوم " اندرزی " که خداوند رحمتش کند و انسان بسیار شریف و علاقمند به آموزش و تحصیل بچه ها بود راه اندازی شد و از من و حاج " محمد علی گوهرگانی " و مرحوم " حاج شکرالله " که خدا رحمتش کند و 2 پسر آقای اندرزی امتحان گرفتند و دیدند که درس ها اول و دوم دبستان را می دانیم ، ما را به کلاس سوم دبستان بردند .

سوم ابتدایی را در "باشت " تمام کردیم و به "گچساران " سابق آمدیم . آن زمان – سال 1328- کلاس های " چهارم ، پنجم و ششم " را در "آبشرین " گچساران تمام کردیم . بعد از ششم ابتدایی گچساران مدرسه نداشت و مجبور بودیم برای ادامه تحصیل به " بهبهان " برویم .

در آن زمان چون ریاضی من خیلی خوب بود با این که کلاس ششم بودم ولی ریاضی کلاس های " چهارم و پنجم " را درس می دادم و همیشه شاگرد اول بودم .

مادرم زنده بود و خیلی کار می کرد تا هزینه های ما را تامین کند . سال 1329 کلاس هفتم را در " بهبهان " شروع کردیم و تا اتمام کلاس " نهم " در بهبهان ماندیم .

در زمانی که در "گچساران " درس می خواندم مدرسه شبانه روزی بود که انگلیسی خوب درس می دادند . من آنجا زبان انگلیسی را خیلی خوب یاد گرفته بودم و زبان انگلیسی تا پایه 12 یعنی دیپلم کامل را خوب خوانده بودم . معلم ما آقای " مهیایی " که خدا رحمتش کنه همیشه به من می گفت "یقین دارم تو به دانشگاه خواهی رفت" .

وقتی " بهبهان " آمدم از معلم زبان انگلیسی مان اشکال می گرفتم ، ناراحت نمی شد و می گفت تو اینها را خوب می دانی .

در " بهبهان " شاگرد اول شدم تا اینکه به دوران آشوب های " جبهه ملی " و " مصدق " خورد . در دوران تحصیلم در " بهبهان " روزنامه دیواری مدرسه را من آماده می کردم و شنبه هر هفته بر روی دیوار نصب می کردم تا بچه ها بخوانند .

همکلاسی داشتم از یاسوج به اسم " امرالله جهان بین " ، مطالب روزنامه دیواری را من آماده می کردم و او چون از من خوش خط تر بود بر روی مقوا روزنامه دیواری می نوشت . خط من هم بد نیست ولی " جهان بین " از من خوش خط تر بود او می نوشت .

وقتی کلاس نهم را در " بهبهان " تمام کردم تصمیم گرفتم بخاطر علاقه زیاد به ادامه تحصیل به " شیراز " بروم . با بدبختی و رنج فراوان پشت کامیون ها باری چهار روز طول کشید تا به شیراز رسیدم . رفتم پیش آقای " یاسائی " مسئول آموزش بود و گفت شما چون گواهی اخلاق ندارید ثبت نام نمی شوید . هر کاری کردیم قبول نکرد . معدل من 19 و شاگرد اول بودم و خیلی دوست داشتم ادامه تحصیل داده و به دانشگاه بروم .




گواهی اخلاق چی بود ؟
همین نمره انضباط فعلی ، آن موقع برگه ای بود که مدرسه اخلاق و رفتار و ... دانش آموز را تایید می کرد و من نمی دانستم این گواهی هم باید همراهم باشد و امکان رفتن به "بهبهان"و گرفتن یا ارسال آن هم نبود چون امکانات فعلی آن موقع نبود .

چند روز ماندیم و هر چه اصرار کردیم نپذیرفت تا اینکه آقایی به اسم " سعادت " آنجا بود و ووقتی ما را چند روز آنجا دیده بود گفت موضوع چیست ؟ که وقتی به آن گفتیم و معدل ما را دید پیش " یاسائی " رفت و گفت من اینها را تضمین می کنم و ثبت نامشان بکنید . ما سه نفر را ثبت نام کرد و هر کدام را به مدرسه جداگانه فرستاد .

سه نفر کی بودند ؟

من و دو نفر از دانش آموزان "بهبهانی " ، بچه های استان خودمان تا کلاس نهم همراه من نبودند و دیگر با من شیراز نیامدند .

سال 1332 کلاس دهم را مدرسه " سلطانی " شیراز درس خواندم .

خوابگاه می دادند ؟
خیر ، اتاقی گرفته بودم . خیلی زندگی سختی داشتیم .

هزینه های زندگی را چطوری تهیه می کردید ؟

درس می دادم ، تا کلاس ششم شاگرد داشتم و در آن شیراز هم شاگرد اول بودم . دیدم زندگی برای من در شیراز خیلی سخت است و امکان رفت و آمد به منطقه ممکن نیست به همین خاطر تصمیم گرفتم بعد از یکسال به اهواز برگردم .

تا سال 1335 که دیپلم گرفتم در اهواز ماندم . برای ورود به دانشگاه باید امتحان کنکور می دادم اما پول برای آمدن به تهران و دادن کنکور نداشتم .

کنکور در آن سالها در تهران بود ؟


بله در تهران و چند شهر دیگر هم بود اما من پولی که به تهران بیایم نداشتم . دنبال حقوق ماهی 1000 تا 1500 تومان نبودم و دنبال هدف اصلی ام که ادامه تحصیل و ورود به دانشگاه بود بودم . برگشتم بهبهان و چون مرا می شناختند برای تدریس استخدام شدم .

یکسال و 9 ماه در " بهبهان " ماندم و تدریس کردم . حقوق من آنموقع 250 تومان بود ، خرداد که تمام شد دو ماه آنرا پیش فروش کردم ( فردی بود 10 تومان کم می کرد و حقوق ما را پیش خرید می کرد ). تهران آمدم و پیش آقای "عبدی زاده " از لرهای ممسنی که اصالتا بویراحمدی و قاضی بسیار شریفی بود رفتم .

شبی دو ریال می دادم و اتاقی در مسافرخانه ای در " باب همایون " فعلی تهران اجاره کردم ودرس می خواندم . تهران امتحان کنکور دادم ، اصفهان هم رفتم امتحان کنکور دادم .




کنکور آن موقع مثل الان تستی بود ؟

نه سوالات کلی و تشریحی بود و شما می توانستی فقط در دو شهر امتحان کنکور بدهید . کنکور هر شهر فقط برای پذیرش دانشگاههای همان شهر بود . یعنی شما اگر تهران امتحان کنکور می دادید فقط برای دانشگاه تهران حق انتخاب داشتی .

مسافرخانه " احمدی" اصفهان خواب بودم که یکی از دوستان روزنامه بدست آمد و گفت بیدار شو قبول شدی . گفتم " تلچگاه " داره یا نه ؟ گفت آره نوشته " صالحی پور تلچگاه " که دیگه مطمئن شدم چون در ایران غیر از من پسوند " تلچگاه " که در کنکورشرکت کند نبود ( با خنده )

کنکور کی امتحان دادید ؟
خرداد ماه امتحان تهران دادیم و قبل شهریور نتایج آن اعلام شد . اتفاقا اصفهان هم قبول شدم ولی تهران را انتخاب کردم .

تعیین رشته چطور بود آن زمان ؟

من چون دیپلم علوم طبیعی بودم باید برای پزشکی امتحان می دادیم و خودم هم دوست داشتم یا دانشگاه نروم یا اگر بروم حتما پزشکی را انتخاب کنم.

خاطره ای بگویم " زمانی که دبستان آبشرین درس می خواندیم معلم ما آقای " مظفری " به بچه ها گفت می خواهید چکاره شوید که یکی از بچه ها گفت می خواهم راننده بشوم که زد پس کله اش گفت می خواهی " حمال " بشوی چون رانندگی هم حمالی است چه بار را روی دوش خودت ببری چه با ماشین ببری در هر صورت حمالی ! به من که رسید گفتم : اگر خدا بخواد می خوام طبیب بشم ، گفت :آفرین ، سالها بعد که پزشک شدم برگشتم بهبهان آمد پیش من و پیشانی ام را بوسید و گفت به هدفت رسیدی .

گفتگو از : سید ابوالحسن حسینی نیک - عادل علیبازی


انتهای بخش اول ..... ادامه دارد
نظرات 1 + ارسال نظر
محمد سه‌شنبه 14 آذر 1396 ساعت 09:55 http://mohammadnasri.blogfa.com/

وبلاگ حقوقی محمد نصری مهاجری

www.mohammadnasri.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد