وی تحصیلات خود را در کازرون ادامه داد اما نبودن پایههای بالاتر باعث شد که ترک تحصیلکند و به دیار خویش بازگردد.
علاقه ی ایشان به ادامه ی تحصیل باعث شد با پرس و جو ی زیاد آدرس "کالج البرز" را پیدا کند و به آنجا برود.
وی پس از پایان تحصیلات در کنکور شرکت نموده و در سال 1323 یا 1324 وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران میشود. در دانشگاه تهران لیسانس حقوق میگیرد و بعد از پایان سربازی منصب قضا را برای کار انتخاب میکند و تا آن زمان اولین قاضی از ممسنی و شاید طایفه لر بود.
وی درسال ۱۳۸۵در سن حدوداً ۹۵ سالگی در تهران درگذشت و در زادگاهش روستای کوپن واقع در شهرستان رستم به خاک سپرده شد.
عبدیزاده قاضی دادگستری استان خوزستان بوده و از قضات برجستهای بودند که خدمات فراوانی به مردم خوزستان، فارس و کهگلویه و بویر احمد نمودند و به دلیل اینکه محل خدمت وی در خوزستان بود برای مردم ممسنی به خصوص شهر نورآباد تا حدودی ناشناخته ماندهاست.
وی در یکی از خاطراتش مینویسد: زمانى که به راهنمایى «آقاى محترمى» به کالج آمریکایى رفتم، دىماه سال ۱۳۱۴ بود. جلوی سردر عمارت بزرگ این جمله روى کاشى نوشته شده بود: «حقیقت را خواهید شناخت و حقیقتْ شما را آزاد خواهد کرد.»
محوطه بزرگ و عمارت هاى بزرگ کالج براى منى که در دبستان هاى کوچک درس خوانده بودم بسیار شگفتآور و هیجانانگیز بود. فکر نمىکردم به من فقیر و بىپول اجازه ورود به چنین جاهایی بدهند.
داخل آن عمارت بزرگ شدم. بالاى هر درى سِمت هاى افراد نوشته شده بود. روى یکى از آن درها نوشته شده بود «معاون رئیس مدرسه.» گشتم اتاق رئیس را پیدا کنم. گفتند به مرخصى رفته است. واماندم و داشتم مایوس مىشدم. بعد از کمى تأمل، به خودم جرئت دادم و رفتم در اتاق معاون را باز کردم و آهسته داخل شدم. سلامى کردم و ایستادم. مردى مسن و موقّر پشت میزى نشسته بود. نگاهى به من کرد و به فارسى گفت: «که هستى و چکار دارى؟»
گفتم: «مىخواهم درس بخوانم، پول ندارم.» قدرى نگاهم کرد. سرى تکان داد و کمى مکث کرد. بعد دست در کشوی میزش کرد و یک کارت در آورد و اسم و فامیل و نام پدر مرا و یک شماره روى آن کارت نوشت و به من داد و با مهربانى گفت: «فردا بیایید و بروید سر کلاس.»
فردا رفتم سر کلاس. بعد هم مرا به شبانه روزى فرستادند. به یکى از شاگردان هم گفتند که در دروس به من کمک کند. پس از چند ماهى که سرکلاس مىرفتم، یک صبح دیدم مردى مسن، بلندقد و خوشرو وسط راهرو ایستاده است و به شاگردانى که وارد مىشدند مىگوید: «زود، زود بروید سر کلاس.» فهمیدم این مرد جردن و رئیس دبیرستان است.
براستى "دکتر جردن" گویى براى تعلیم و تربیت ساخته شده بود. تمامى همّوغمّش تربیت و تعلیم شاگردان کالج بود. اگر شاگردى را مىدید که وقت راهرفتن سرش پایین است، به او هشدار مىداد: «مگر مرغى و مىخواهى دانه جمع کنى؟ سرت را بالا بگیر و با بدن راست راه برو.»
بعدها که افتخار شاگردى او را در درس جغرافیاى تاریخى پیدا کردم، مىدیدم پیش از آنکه ما شاگردان به کلاس برویم، کلاهش را روى میز گذاشته است -اخطارى به ما که بدانیم حتماً خواهد آمد- و به تمامى مدرسه سرکشى مىکرد تا ببیند معلمها آمدهاند و کلاسها برقرار است، بعد به کلاس خودش مىرفت. سخنان او همه آموزنده بود. اگر شاگردى سر کلاس سرش را پایین مىانداخت و به درس معلم توجه نداشت، بالاى سر او مىرفت و با مهربانى مىگفت: «هى چُرتىخان! معلم دارد درس مىدهد. سرت را بالا بگیر و به درس توجه کن.»
در صورتی که میخواهید متن کاملتر آن را ببینید به آدرس های زیر مراجعه کنید.
روح بزرگ مردان خوش نام طایفه احمد عبدی زاده و دکتر سلیمانی شاد و یادشان گرامی.
این بزرگ مردان مستحق این هستند که هر ساله مراسم یادبودی برای آنها برگزار شود تا یاد و نام آنها با گذشت زمان بدست فراموشی سپرده نشود و همانطور که وجودشان باعث افتخار و مفید بوده نامشان هم محرکی باشد برای رشد بیشتر جوانان امروز.
سلام و درود بر شما جناب همتی.
ممنون از شما.امیدواریم که در آینده بتوانیم در این زمینه اقداماتی انجام دهیم.
جناب اقای بهروز سلیمانی
عمو زاده عزیزم
با سلام و احترام ، بسیار خرسند و خوشحالم که می بینم این بو سایت را راه اندازی کردی ، فلذا قصد دارم یک کتاب در خصوص عمو هایم بنویسم خواهشمند است در این خصوص همت گذاشته و مرا یاری نمایید
با احترام مجدد
عموزاده شما
کوروش سلیمانی
از تهران
سلام و درود بر عموی مهربان و دوستداشتنی دکتر سلیمانی.در خدمت شما هستم هر کمکی از دست من بر بیاد دریع نخواهم کرد چون هدف از این وبلاک همین بود که عموهای خوبمان که هویت و اصالت به خانواده و طایفه و منطقه بخشیدند فراموش نشوند.
ای کاش قدر کارهایی که این مرد بزرگ برای تمام طایفه کرد میدانستند تنها کسی که تا لحظه اخر عمرش کنارش بود و همیشه دست ایشان به پاس خدمات میبوسید براذرشون بود روح هردوتاشون شاد
سلام.ممنون بابت نظرتون.ایشون مردی بودند که کمتر نظیرش پیدا خواهد شد.میتوانستند بسیار معروف ومشهور شوند ولی اصلا دوست نداشتند شهرت و مقام را و فقط به فکر اطرافیان بود و زندگی خود را وقف فامیل و طایفه و قوم لر کردند.نمونه بارز یک انسان شایسته بودند.
امیدوارم مردهایی از این جنس در آینده بیشتر متولد شوند.ممنون از لطف شما.